لحظه‌ی کوتاه

...دل به‌یک لحظه‌‌ی کوتاه به‌هم می‌ریزد
مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

+

به نسیمی همه راه به‌هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به‌هم می ریزد

آنچه را عقل به‌یک‌عمر ‌به‌دست آورده است

دل به یک لحظه‌ی کوتاه به‌هم می ریزد

"فاضل نظری"

+

قبل ترها شخصی نوشتن در فضای وب رو "بیهوده نویسی" و خیانت به عمر می پنداشتم...
این اواخر میل نوشتن دارم، بی آنکه بیهوده دانمش...

+

یادداشت های پراکنده ام از آنچه می خوانم و می بینم و می شنوم و می تجربه ام! و می......!
می دانم که بعد ترها برای شناختن "من" قبل تَرَم به کار می آید...

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۴ ق.ظ

11- آزاد آمدم و اسیر برمیگردم

بسمه

سکانس آخر از آخرین روز دانشگاه؛ بعد از ظهر جمعه 6 تیر ماه 1393

+ وسایلم را جمع کرده ام و کز کرده ام یک گوشه ی اتاق. روی زمین دراز میکشم و فکر میکنم به شب قبلی که، موقع خداحافظی بغض دوتا از بچه ها شکست. به نحوه ی خداحافظی بچه ها فکر میکنم. به این که تلخ است آدم عادت کند به "بودن" ها، هر بودنی که یک روز "نابود" خواهد شد...
تو ساختمان یک، تقریبا به اندازه انگشتان دست هم کسی وجود ندارد. سوت و کور. صدای باد مثل بیشتر روزهای دانشگاه به گوش می رسد.خبری از صداهای عجیب و غریب و دادزدن های الکی توی خوابگاه نیست...
.
.
 به یاد میارم چهار سال پیش را. وقتی اولین بار میخواستم بیام دانشگاه، با یکی از دوستانم در مورد این که این سفرهای کوچک، مقیاسی از سفری است که قرار است هر چه هست را بگذاریم و برویم، حرف میزدیم.  و موقع آمدن به این دانشگاه، میخواستم تمرین کنم دل کندن را. دل کندن از تمام آنچه محکوم به دل کندن است....
و دوباره دقیق تر فکر میکنم. به اینکه دل کندم و آمدم به دانشگاه، حالا دل بستم و میخواهم برگردم از دانشگاه.به اینکه آزاد آمدم و اسیر برمیگردم. به این فکر می کنم که عاقبت، این دلبستگی به کدام سفر علاج خواهد شد.... به این که نکند به سفر آخری بکشد؟...
دیگر دوست ندارم فکر کنم. بلند میشوم میروم به بالکن تا بلکه حواسم پرت شود. تو بالکن متوجه صدایی ریز میشوم که از اتاق بغلی به گوش میرسد. دقیق تر که میشوم، می فهمم صدای گریه است. صدا رفته رفته بلندتر میشود و صدای گریه محزونی به گوش میرسد که می کاهد جان هر آدم دردمندی را... کمی که میگذرد بغضش میشکند و به هق هق می افتد. نزدیک است که در من هم اثر کند. باز میگردم به اتاق و در را سفت میبندم تا صدا را نشنوم.
این بار روی زمین دراز کشیده ام، که صدای گریه با صدای آهنگ "هم اتاقی" باهم به گوش میرسد. آهنگ چندین بار تکرار میشود و من هم گوش میسپارم به آن!:
هم اتاقی/ هم اتاقی/ هم اتاقی ببین چگونه/ سیل اشکم شده روونه/ درد جانسوزمو به جز تو/ به خدا هیچ کی نمیدونه/ هم اتاقی/ هم اتاقی....
.
.
دردم می گیرد از این وضعیت. پا میشوم و پنجره را هم میبندم بلکه این صدا به گوشم نرسد. دوباره دراز میکشم و این بار لپ تابم را باز میکنم. میل نوشتن دارم. سخت است این همه درد را به واژه رساندن. بی خیال نوشتن میشوم. کلیک میکنم روی "ارغوان". دوباره دراز میکشم و مرور میکنم خاطرات تلخم را. چشمان گرم شده و سینه ی آتش گرفته....
 این بار مقاومت بی فایده است. بی اختیار میشوم....

ارغوان شاخه ی همخون/ جدا مانده ی من/ آسمان تو چه رنگ است امروز/ آفتابی ست هوا/ یا گرفته ست هنوز/....
 اندر این گوشه خاموش فراموش شده/ یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد/ گریه می انگیزد/ ارغوانم آنجاست/ ارغوانم تنهاست/ ارغوانم دارد می گرید....

                                                                        دانلـــــــود

*******

++ من مسیرم را کج میکردم و تو پنهان میکردی خودت را....

به خیالم بلکه تمام شوی و به خیالت بلکه فراموشم شوی....

.

.

.

یاد خوبیهایت را چه کنم؟

*******

+++ یه جا نوشته بود: "تنها کاربرد مدرک در ایران؛ بستن دهان مردم!"

طنز تلخی است.

اینکه درک و شعور افراد را به مدرک گره میزنیم...

اینکه بزرگی و پختگی فرد را به سن گره میزنیم...

اینکه ادب فرد را به خمیدگی گردنش گره میزنیم...

اینکه...

.

.

و گاهی اوقات طنابِ گرهِ بی رحمانه ی برخی، طناب دارِ برخی دیگر میشود...

*******

++++ امتحان آخرم مثل امتحان تو شد

کلی خواندم و آماده شدم

موقع این امتحان که شد، دستم از نوشتن بازماند و همه ی جوابها در مغزم ماند

موقع امتحانِ تو که شد، زبانم از گفتن بازماند و همه ی حرفها در دلم ماند

این امتحان با نمره ی چهار رد شدم و امتحانِ تو بدون آنکه فرصتِ پاسخ داشته باشم، رد شدم.....


*****************

+ 118 واحد بی منت و با معدل بالاتر از 18 پاس کردم، ترم آخری به روزی افتادم که برای نمره ی پاس گرفتن کلی منت استادها را کشیدم و دو تا معرفی هم ماند برای تابستان

+دعوت به همیاری

+ نرسیده به بعضی خاطرات باید بنویسند:

آهسته به یاد بیاورید!

خطر ریزش اشک...

+تنها که میشوم، پیش از آنکه دلتنگت شوم

نداشتنت، در بغضم می شکند...

+ این چیست که چون دلهره افتاده به جانم/ حال همه  خوب است،  من اما نگرانم

در  فکر  تو  بستم  چمدان  را  و  همین   فکر/ مثل خوره  افتاده به جانم   که بمانم

چیزی که میان تو  و من نیست غریبی است/ صدبار  تو را دیده ام ای غم  به گمانم

انگار  که   یک   کوه سفر کرده  از این  دشت/ اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...فاضل نظری


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۴
وا رث
سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ق.ظ

10- دوباره به طوفان می زنم...

بسمه

+ بعد از امتحان، در حیاط دانشکده ایستاده بودم که دو نفر از دوستانم آمدند. یکی‌شان خیلی عجله داشت، "التماس دعا"یی به نشان خداحافظی گفت و رفت...
.
.
.
چند مدت عمدا به التماس دعاهایی که بین دوستان رد وبدل می شد دقت کردم و فهمیدم، التماس دعا کردن یعنی جمله ای کلیشه ای برای موقع خداحافظی! بدتر آنکه اگر طرفِ دیگرِ این ماجرا هم اتفاق بیفتد. یعنی از دعا کردن "در حق دیگران" غافل شویم و فقط "التماس دعا" کنیم!!
متاسفانه بیشتر از آنکه دعا و طلب خیر کنیم برای دیگری، التماس دعا میکنیم برای خود!!
یه بار از یک بنده خدایی شنیدم که عالمی بوده که هرشب، قبل از خواب دو رکعت نماز میخواند و در حق هرآنکس که آن شب از دنیا رفته بود دعا و طلب خیر میکرد، مردگانی که هیچ التماس دعایی ازش نداشتند!!

حاج آقا مجتبی تهرانی:
"... از دعای تو، دعایی متولد می‌شود که داعی و دعاکننده آن هم فرشته است. مفاد دعایش هم این است که «دو برابر برای تو»! که من از این نتیجه و پی‌آمد، به «تولد دعا از دعا» تعبیر کردم. این امر نسبت به دعا در حقّ غیر است که در روایات ما وارد شده است.... دعای برای غیر، علت تامّه‌ است برای دو چیز؛ یکی دعای فرشته و دیگری ندای خدا از عرش. این‌ها جزء معارف ما است و در روایات ما آمده است."

*******
++ گاهی وقتها هم عهد شکنی می کنم با خودم
عمدا می روم سمت خاطرات تلخ
حالم را خراب میکنم تا پای تو را به خیالم بکشانم...
تا در خیالم بگویم آنچه را نگفتم
گرچه تلخ و کوتاه و خیالی اما...

گره خورده ای به نیمه شبهای دلتنگی ام....
*******
+++ طاقت نمی آوری...
به چه کنم چه کنم می افتی، کارت به اما و اگر می کشد
می خواهی تمامش کنی...
میمانی بین اینکه به جنون بکشی یا بشینی و بسوزی
.
.
.
دوباره به طوفان میزنم... یا برای همیشه می شِکنَم یا آرام می شوم...
*******
++++ کور و کر شدن یک عیبی است و چشم را زیادی باز کردنِ بی موقع، عیبی دیگر
کور و کر که باشی، نشناخته هم که باشد "او را می خواهی"
چشم را که زیاد باز کنی، می شناسی و "جز او را نمی خواهی"...... فراموشش سخت می شود
اما فرق این دو...
*******
+++++ فقط "تصور" میکنم
چشمانم را می بندم و گذشته را مرور میکنم
تصور میکنم تو را، خوبیهایت را.... هرچند...بی فایدست
میدانم این تصورات به "تصدیق" نمی رسد
فقط تصور میکنم....

**********************
ادامه مطلب
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۰۲:۵۷
وا رث
شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۵ ق.ظ

9- خیالم هر شب تو را مرور می‌کند...

بسمه


هنوز برای خاطره نوشتن زود است،اما اتفاقی افتاد که باعث شد برگی از خاطرات اردوی جنوب سال 91 را ورق بزنم:

+ آخرای اردوست. شب، خسته میرسیم به جمکران. دلم میخواهد برم یه گوشه ای بشینم تا هم خستگی به در کنم و هم گوش سپارم به نوایی که توی فضا می پیچد1

قدم زنان با هادی به سمت مراسم دعا حرکت میکنیم که گوشی اش زنگ میخورد...

از حرف زدنش متوجه میشوم که زنگ از طرف خواهران بوده انگار. اطلاع میدهند که برگه ی نظرخواهی کم آمده انگار! و این یعنی باید بریم خیابونا رو بگردیم بلکه جایی پیدا کردیم تا کپی بگیریم. باهم میرویم به سمت خروجی و خیابانهای اطراف را میگردیم...

دریغ از یک مغازه ی فتوکپی! کلی دور و بر را میگردیم اما پیدا نمی شود

در این بین توجهمان جلب میشود به دخترکی که تو این ظلمت شب فال می فروشد...

هادی به حرفش میگیرد و به لطافت کودکانه سوال میکند که بزرگترش کجاست و نمی ترسد از اینکه تنها تو خیابون هست و ....

من اما... انگار غم انگیزترین ترین صحنه ی عمرم رقم می خورد. همیشه این طور صحنه ها برایم خیلی دردآور بوده. اما این بار...

ظلمت شب، دخترک تنها، معصومیت چشمانش،...

فالی ازش میخرم و پولی میگذارم در دستان کوچکش

و فکر میکنم به اینکه چرا بعضی ها دارند و بعضی ها ندارند!...

قدم میزنیم برای پیدا کردن فتوکپی. من اما دلم پیش آن دخترک است

یاد چشمان معصومش می افتم و چشمانم گرم میشود... دلم می خواهد گریه کنم، اما نمیدانم برای چه....

هادی ازم جدا میشود تا آدرسی بپرسد. من هم میروم به سمت سنگک پزی تا یک خودکار بگیرم ازش!

خودکار بیکِ آمیخته به آرد را ازش به امانت میگیرم. می نشینم کنار خیابان و فکر میکنم به همان دخترک...

فکر میکنم به این که اسیر دنیای رنگارنگ خود شده ایم و بی خبر از دنیای خاکستری هم نوع خودمان...

و بدم می آید از هرچی شکم سیر و حال خوب و رفاه و .... از اینکه به این راحتی خرج میکنیم، به این راحتی میخوریم، می نوشیم و ... و فراموش میکنیم روزی را که به همین راحتی می میریم

می نشینم کنار پیاده‌رو و پاکت فال را میگذارم روی زانویم. برای تفنن فالم را میخوانم. قلم میچرخانم پشت پاکت فال و خطی مینویسم...

خطی می نویسم تا زمان، اتفاق و حال آنروزم را از یاد نبرد...و در دلم دعا میکنم نرسد روزی که غفلت و فراموشی مرا ببرد

هادی میرسد و باز میرویم تا مغازه ی فتوکپی پیدا کنیم....

.

.

این روزها شدیدا محتاج حالِ آن روزها هستم

تصویر فال و یادداشت پشت پاکتش را میذارم تو ادامه مطلب

*******

++ چاره ای نبود، نخواستی و این دست از تو دور ماند...

بعد از آن...

چاره ای نبود، خواستم این چشم بعدِ تو بسته بماند...

اما خیالم...

خیالم نه خواست تو را قبول دارد و نه خواست من را

با دست از تو دور مانده و چشم بسته....خیالم هر شب تو را مرور می کند....

*******

+++ نه که ندانم، نه. "میدانم" اشتباه میکنم اما...

خواستَنَم، دانستَنَم را کنار می زند و می کشانَدَم به بوفه...

می‌رسم و رسیده‌ای...

حالا حائلی‌ست میان من و من...

یک منم آن طرف و یک منم این طرف...

به فکر فرو میروم. ترس از رسوایی نبود دیوانگی میکرد این دل...

*******

++++ این طرف و آن طرف...گرد خود میچرخیم

خیال میکنیم حالمان هم می چرخد!

اما دریغ... حالمان نمی چرخد...



************************

(1) علت خستگی را تو یک داستان طنز، همون سال با عنوان "شرح آخرین رمق" تو مجله ی بعد اردو نوشتم. اگه عمری باقی بود همون داستان رو بعدتر اینجا هم میزارم

+ گاهی وقتها تحملش سخت می شود

کاش قبل از آنکه انگیزه و خواست آدمی تمام شود، خودش تمام می شد...

+ من به تو نمیرسم اما تو هم از من جدا نمی شوی... مهمان منی...

هر شب در خیالم مرور میکنم تو را...

+ زودرنج بودم زودرنج تر شدم، دنبال بهانه ای هستم تا  همه را دعوا کنم...

+ گاهی اوقات از هر مسیری که بری، باز تهش برمیگردی همون خونه ی اول سکانس اول فیلم پل‌چوبی

+ خوشبخت یوسف به‌سفر رفته‌ی من است / یار    سراغ   دگر   رفته ی    من    است
   آینده  و  گذشته ی  محتوم  من یکی ست / تقدیر،  خنجر  به  جگر  رفته‌ی  من است
   این چشمه ای که بر سر خود می‌زند مدام / فواره نیست، طاقتِ سررفته‌ی من است فاضل نظری
 


۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۵
وا رث
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۹ ق.ظ

8- بابک خرمدین؛ قهرمان جعلی

بسمه


+ خیلی دلم میخواهد سکانس به سکانس بنویسم که چی شد یک شب با همه ی بچه ها تا صبح بیدار ماندیم و نشریه تریبون را یک شبه بیرون دادیم. بنویسم که چرا تصمیم گرفتم در آستانه 1 خرداد که برای بعضی ها معنای خاصی دارد این مقاله را بیرون بدم. 

*******

++ بعضی ها خوششان آمد و حمایت کردند و بعضی ها هم سرزنش کردند. من اما نه برای خوش آمدن بعضی ها نوشتم و نه از ترس سرزنش بعضی ها دست از نوشتن کشیدم. هر زمانی تصمیم خودش را دارد و هر تصمیمی را باید براساس اقتضائات همان زمان بررسی کرد. تصمیم نوشتن را گرفتم و  اتفاقی که دور از انتظار نبود، افتاد.

*******

+++ شاید بعدها اگر فرصتی بود این سکانس ها را بنویسم. از جلسه ی روز 30 اردیبهشت تا بی خوابی های شبش، از سستی ارداه ی بعضی ها برای ادامه کار به دلایل خاصی تا ازبین بردن این سستی و تردید، از ندادن مجوز برای نشریه تا جلسه 20 دقیقه ای  پیش رئیس دانشگاه، از هماهنگی بچه ها در مسجد تا شکسته شدن شیشه های دفتر جامعه، از شعارهایی که میدادند تا شهامت و البته هزینه دادن بچه حزب اللهی ها، از(...) ننوشتم تا مشکلی برام پیش نیاد.هروقت تسویه کردم و از این دانشگاه رفتم مینویسم  

*******

++++ مقاله را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید


۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۹
وا رث
شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۴۳ ق.ظ

7- خوب هم به دنبال خوب می رود...

بسمه


+ قبلاهمین اواخر تو مراسم دعای کمیل دانشگاه، مداح که داشت دعا میخوند، وسط دعا گفت که چند روز بعد ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام هست و بی مقدمه شروع کرد به روضه خوندن از آن حضرت؛

آن هم روضه ی جانکاه و مکشوفی که اصلا با سردی و حالِ مجلس همخوانی نداشت...

.

ایام اعتکاف در مسجدی تو آذرشهر بودیم که شب اولش مصادف‌بود با میلاد امیرالمومنین علی‌علیه‌السلام. مراسمی برای این عید برگزارشد.

اینجا هم مداح خیلی دلش میخواست که وسط مجلسی که برای سرور و شادی برگزار شده، گریزی هم به روضه بزند. اما ظاهرا علمای مجلس منعش کرده بودند. اون بنده خدا هم با یک حالت خاصی گفت که حاج آقا گفتند که روضه خونده نشه!

متاسفانه بارها در مجالس مختلف این چنین موردی رو نظاره گر بودم...

به نظرم این ضعف بین عمده ی مداحان ترکی زبان هست که به جای پرداختن به خودِ دعاها و اشاره به مفاهیم بلند آن، متاسفانه به هر طریقی میخواهند وصل کنند به روضه خوانی!

و ضعف عمده‌ای است که‌عموما مداحان‌ترکی‌زبان در اعیاد و میلادها حرف‌ِخاصی برای‌گفتن ندارند.

مقام معظم رهبری: در برنامه‌های ولادت ائمه، اصلا نباید جنبه مصیبت و روضه‌خوانی باشد. اگر تحلیل هم میکنید آن جنبه‌هایی را تحلیل‌کنید که این‌چیزها نباشد. در روزهای ولادت، مناقب و معجزات ائمه گفته شود. البته معجزاتی که قابل فهم باشد و سنگی در ذهن مخاطب نیندازد.  70/02/13

*******

++ چند روز پیش تر مادرم زنگ زده بود. میگفت یک بار خواب دیده که دارم برگه ای رو مینویسم و ازم میخواهد که برگه را نشانش دهم و من با وجود اصرارش امتناع میکنم! حاشا از این بی‌ادبی در بیداری       میگفت اولین بار خیلی جدی نگرفت!

چند روز بعد همان خواب را دوباره می بیند و من دوباره امتناع میکنم...

زنگ زده بود و به اصرار میگفت که اون برگه چی بوده! هر چقدر هم گفتم وااالا خبر ندارم، کارساز نشد و میگفت لابد داری یه کارایی میکنی!

احساس میکنم از آن خوابهایی است که تعبیر و معنا دارد اما...

حالا چند روزه دارم به برگه ای فکر می کنم که نه خودم میدونم چی مینوشتم! و نه اینکه اجازه دادم حداقل مادرم بخونه، ببینیم چی توشه!


*******

+++ برای خودم و دردهایش! نسخه‌ی "دوری از خلوت" تجویز کرده‌بودم، تاوقتی‌که بروم از این‌دانشگاه، بلکه...

بلکه من نروم از راهی که او میرود....

بلکه من ببَـرَم از یادی که او می بَرَدم....

بلکه من نرسم به دوشنبه ای که او می رسد! ....

بلکه من نبینم....

چه میدانم! می ترسم! شاید رفتم و باز ادامه داشت....

گاهی وقتها عاقل میشوم و نگران فردایم. فردایی که روی دیروزی ساخته می شود که نمی توانم ندیده بگیرمش...

و باز چه میدانم! شاید نسخه ام اشتباه بود...

نسخه ی این روزهایم فریاد است... دلم فریاد میخواهد...

*******

++++ دو زانو نشستم پیشش و آن چه در دلم بود را کف دستش گذاشتم.... دستم را گرفت و گفت که مثل چشمانم بهت اعتماد دارم. و میدانم که به دنبال یکی که مثل خودت خوب هست میروی...

من اما....

مانده ام چه تفسیر کنم این اتفاق را...

یا خوب باش و یا به دنبال خوب نرو... به دنبال مثل خود باش

خوب هم به دنبال خوب میرود... انتظار نداشته باش سراغ تو بیاید


**********************

+صبر کردن گاهی معجزه میکند

تنهایی تان را پیش فروش نکنید

فصلش که شود، به قیمت میخرند...

+خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت زند قفل محکم تری.... من اما دلم معجزه میخواهد و رحمتی که همان قفل را باز کند...

+بعد از آن ماجرا...

نخواسته هدر "میرفت"...

ندانسته با اصرار خودم هدر "دادم"...

+به منطقی‌بودن و عاقل‌بودن و مشورت "معتقدم" اما... گاهی دل‌دیوانه به‌این‌اعتقاد "کافر" می‌شود و دیوانگی می‌کند

+ تلخ و شیرین، خوب و بد، شادی و غم ندارد... گاهی وقتها از زندگی فقط معنای "نفس کشیدن" را درک میکنم

+ گرچه می‌گویند این دنیا به‌غیر از خواب نیست / ای اجل! مهمان نوازی کن که دیگر  تاب نیست

بین  ماهی های   اقیانوس  و  ماهی های  تنگ / هیچ‌فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست

گرد بادی  مثل  تو  یک عمر  سرگردان  چیست؟ / گوهری  مانند مرگ  این قدر هم  نایاب نیست... فاضل نظری

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۳:۴۳
وا رث
چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۱۶ ق.ظ

6- تردید...

بسمه


+ من به‌این جمله نمی‌اندیشم....به‌تو می‌اندیشم ای سراپا همه خوبی به‌تو می‌اندیشم.... 

                                                             دانلـــــــــود

*******

++ ایام عید با چند نفر از دوستانِ هم مسجدی برای جلسه ای دور هم جمع شده بودیم. جلسه ناخواسته تا ساعت یک شب به درازا کشید. قرار گذاشتیم ادامه اش را فردای آن روز ساعت 8 شب پی بگیریم.

روز بعد وقتی با دوستان نشستیم و جمع تکمیل شد، یکی از دوستان که بزرگتر از همه و مسئول جلسه بود با اخلاص و بی غل و غش گفت که خواهشا زود شروع کنیم که به نصفه شب نکشه. من دیشب نماز شبم فوت شد!

با بچه ها نگاهی به همدیگه کردیم و خواستیم بساط شوخی و تیکه پراندن رو شروع کنیم که...

که دوستی گفت: چی شده، چرا به همدیگه نگاه میکنین؟ اینکه آدم تو چهل سالگی نماز شبش ترک نشه کار خیلی شاقیه؟ خیلی کار بزرگیه؟

.

.

بارها شده که ماها به خاطر اینکه دیگران حرفهایمان را به حساب ریاکاری ننویسند،ساده ترین حرفها در مورد عمل به فلان خصلت خوب رو هم خورده و چیزی نگفته‌ایم. حتی از تعریف کردن از یک کتابی که تازگیا خوانده ایم پرهیز میکنیم تا بقیه نگن: بابا کتابخوان!! فهمیدیم کتابخونی!

و اینگونه از ترس اینکه مبادا دچار "خودنمایی" شویم معمولا در جمع های صمیمی و خصوصی و یا دیگران در خیالشان ما را متهم به ریاکاری نکنند،معمولا در جمع های غیر صمیمیاز "کارخوب‌نمایی" هم پرهیز میکنیم.

به نظرمدرست یا غلط این مسئله، مخصوصا بین بچه های ارزشی مبتلا به است و باز به نظرم آفت بزرگی در راه امر به معروف محسوب میشود

در این باره خیلی فکر کردم و گشتم.... هنوز سوالات زیادی در ذهنم موج می زند

*******

+++ این روزها اگر در مقابل خودم یک علامت مساوی قرار دهم، آن طرفش مینویسم:  " تردید"

چه کنم با چه کنم های دلم...

*******

++++ مختار: تو چرا از قافله عشق جاماندی؟

کیان: راه گم کردم ابو اسحاق

مختار: راه‌بلدی چون تو که راه را گم کند، نابلدان را چه گناه؟

کیان: راه را بسته بودند، از بیراهه رفتم، هرچه تاختم مقصد را نیافتم. وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود

مختار: شرط عشق جنون است، ما که ماندیم، مجنون نبودیم....

*******
شاید دارم با هر بار نوشتن کاری می کنم که قانع بشم من مرد نوشتن نیستم!

دومین مطلبِ "داستانک وار"نه داستانک رو نوشتم که میتوانید در ادامه مطلب بخوانیدش...

خوشحال میشوم اگر اشکالاتش اشاره و نقد شود، شناسنامه هم لازم نیست!


***************************************************

متاسفم که نمی توانم برخی از نظرات رو تایید کنم.... همینی که هست

***************************************************

**********************

+ یادها رفتند و ما هم می رویم از یادها، کِی پر کاهی بماند در میان بادها...

+ مثل کسی که پتو به دندان گرفته تا صداش در نیاد...

+ نمی دانم که دنیایم تلخ شده یا تلخش میکنم... گاهی وقتا روبه روی "خودم" می ایستم و زل میزنم به چشمانش و میگم: نصیحتِ دیوانه میکنی!

+ از که گلایه کنم.... خودم انتخاب کردم که بد باشم.... این دیگر چاره ندارد

+دیدن روی‌تو درخویش زمن خواب گرفت/ آه  از  آیینه  که تصویر  تو   را   قاب  گرفت

در  قنوتم  ز خدا "عقل"  طلب  می کردم/ "عشق" اما خبر از گوشه‌ی محراب گرفت

کی  به   انداختن  سنگ  پیاپی   در  آب/ ماه  را می شود  از حافظه ی  آب گرفت؟ فاضل نظری


۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۳:۱۶
وا رث
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۴۸ ق.ظ

5- ملامت نخواهم کرد...

بسمه


+ دیروز در دانشکده فیلم "چ" اکران میشد....

این اواخر هر فیلمی رو میدیدم، مصمم تر از قبل به این نتیجه میرسیدم که درِ سینمای ایران رو باید گِل گرفت با این بازیگران غرب زده و فیلم نامه نویسان خودباخته اش جز برخی فیلم ها که به اندازه ی انگشتان دست هم نمی شودو به همانها دلخوشیم

رفتم فیلمی متفاوت ببینم. درباره ی زیباییهای "چ" خیلی میتوان نوشت اما اکتفا میکنم به این مطلب:

فیلم پر بود از دو راهی‌هایِ انتخاب.... و چمرانی که هر بار تشخیص می دهد آن چه را درست است.

تشخیصِ تکلیف و انتخابِ درست، تشخیص اینکه وظیفه الآنم چیست، کار امروز و سه شب و یک هفته و دو ماه نیست، تشخیص درست امروز، نتیجه‌ی گذشته ای است که هر کس کسب کرده و خودش را ساخته است

کار چمرانی است که "یک عمر" به تکلیف عمل کرده و گذشته ای از بندگی با خود به همراه دارد.....    و امروز در حساس ترین لحظات، بی هیچ تردیدی  تصمیم درست را انتخاب میکند

*******

++ شده ام قربانیِ خودم

مرا به هر سو می‌کشند، قلب به سویی... غرور به سویی... خاطرات تلخم به سویی...

و من همه را به پای عقل قربانی میکنم، حالا خودم برای خودم عزادار است...

*******

+++ چند روز پیش حوالی ساعت 2 شب، کارت عابر بانکم تو کیفم و خودم روی تخت...

پیامک از طرف بانک ملی اومد که 77 هزار تومان از حسابم برداشت شد! فرداش رفتم بانک و بعد از پیگیری، مشخص شد حسابم هک شده.خوبه اس ام اس بانکیم فعال بود وگرنه بعید میدونم متوجه میشدم!  به توصیه ی بانک، به برادرم سپردم به پلیس فتا شکایت کنه. بعد از کلی پیگیری اسم فرد مشخص شد اما "خان" های بعدی این ماجرا از ادامه ی کار منصرفم کرد! اینکه از دادگاه حکم جلب بگیرم و ببرم به کلانتری شهری که انتقال در اون شهر اتفاق افتاده و.....

تو فکر اون بنده خدایی هستم که فکر میکرده پولی به جیب میزنه! اما بعدا متوجه شده به کاهدون زده!

*******

++++ حواست را پرت میکنی، خودت را مشغول میکنی...اما نمی شود

نصفه شب زانوی غم بغل میگیری، با خودت فکر میکنی...

عقلی که حذرت میکند...قلبی که روانه ات میکند...بغضی که دیوانه ات میکند

دست به قرآن میبری بلکه آرام شوی، باز میکنی میبینی سوره ی "طه"... یادت می افتد خاطرات نوشتنش...

نمیتوانی ادامه بدی...

با خودت لج میکنی. حدیث کساء را باز میکنی تا آتش بزنی سینه ی آتش گرفته ات را... هندز فری را میزاری گوشت

و گوش میکنی:" عن فاطمة الزهرا علیها السلام بنت رسول الله صلی الله علیه و آله...

تاب نمیاری...

دوباره زانوی غم بغل میگیری... بغض شکسته ات...سینه ی آتش گرفته ات

*******

+++++ با خودت تمامش میکنی...

ناخواسته هم مسیر می شوی

سر به زیر رد میشوی و یک لحظه "می بینی"...

.

.

وای که اگر چشم بی پروایی کند و "خیره" شود.....

یک عمر چشم را وادار به "چَشم گفتن" در برابر عقل میکنی، یک بار چشم در برابر دل "چَشم میگوید" و تو هنوز تاوان یک لحظه خطا را میدهی....


*******************

+ می رسی به جایی که دیگر نه چیزی هست که خوشحالت کند و نه چیزی هست که ناراحتت کند، فقط جسم و روح خسته ات در طول زمان کشیده میشود

+ کاش گذرت به آنجا نمی افتاد یا کاش گذرش نمی افتاد.... کاش سر بالا نمی کردی یا کاش سر به پایین داشت.... کاش از آن مسیر نمیرفتی، یا کاش از آن مسیر نمی رفت....

+ هرچقدر هم خودم را به بهانه ای مشغول میکنم و از خلوت فرار میکنم، باز نمی شود...

+ دیگر هیچ کس و هیچ چیز را ملامت نخواهم کرد...

+ منتظرم لیلة  الرغائب برسد.... تمام غم ها و آرزوهایم را برایش مو به مو شرح دهم، رحمتش سخت مرا شیفته ی خود کرده است...

+ وضع ما  در گردش  دنیا چه فرقی  می کند/ زندگی یا مرگ، بعد از  ما چه فرقی می کند

سهم ما ازخاک وقتی مستطیلی بیش‌نیست/ جای  ما اینجاست  یا آنجا  چه  فرقی میکند

یاد   شیرین  تو  بر  من زندگی   را   تلخ  کرد / تلخ  و شیرین  جهان اما  چه فرقی می کند... فاضل نظری


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۸
وا رث
چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۲۵ ق.ظ

4- این حسرت دوباره شعله گرفت!

بسمه


+ چند روز پیش تو سالن، در حال رفتن به کلاس بودم که مدیر گروهمون رو دیدم. بهم گفت که دفتر استعدادهای درخشان اسامی مشمول ده درصد رو اعلام کرده و برم دفتر باهاش حرف بزنم....

چند دقیقه ای پشت در اتاقش منتظر بودم که صدای عجیبی به گوشم خورد!... پشتِ ستون ایستاده بودم که صدای آشنای فردی به گوشم خورد که 7 ترمه یک جمله ی فارسی با این صدا نشنیده بودم، چه تو کلاس و چه تو بیرون! شاید بتونم بگم برای اینهمه سماجت روی ترکی حرف زدنش تاوان هم داده...  استادها هم به طور ضمنی پذیرفته بودند که این فرد به هیچ وجه فارسی حرف نمی زند، برای همین ایرادی نمی گرفتند! حتی در حرف زدنهاش از به کار بردن کلمات پرکاربردِ فارسی هم خودداری میکرد و کلمات ناآشنای ترکی به کار میبرد. از همونهایی که کم مونده نمازشونم ترکی بخونن...

عجبا که صدای این فرد رو حین فارسی حرف زدن و ادای کلمات عاشقانه ی فارسی برای خانومی می شنیدم که فارسی زبان بود! طوری فارسی رو بدون لهجه حرف میزد که انگار تا 3 نسل فارسی زبان بودند! این جا هم پای یک زن در میان بود! (بقیه در ادامه مطلب)

*******

++ چند ماه پیش با یکی از دوستان که سال پیش فارغ الحصیل شد و تو آموزش سربازی بود حرف میزدم افتاده بود ارتش و تو عجبشیر! میگفت که اینجا افراد رو الزام میکنند که ریش خود رو از ته بتراشن... میگفت رفتم باهاشون حرف زدم و با کلی منت راضی شدند تا حداقل ته ریش رو داشته باشم. صد حیف و افسوس که تو این مملکت برای اینکه مرتکب فسق نشیم باید منت بکشیم- البته فسق طبق نظر رهبری،مقلدین مراجع دیگر با خودشون-

...امروز دوباره باهاش حرف میزدم. میگفت روز 29 فروردین رژه هست و گفتند که بخشنامه شده که افراد روز رژه باید حداقل ته ریش داشه باشند و بیشتر از این مقدار هم اشکال ندارد! راجع به "فرهنگ بخشنامه ای" تحلیل و مقاله زیاد خونده بودم اما این اولین بار بود که با "احکام بخشنامه‌ای" مواجه میشدم1

*******

+++ شنیده بودم که فرق مدینه برگشته ها با کربلا برگشته ها اینه که، اونی که از مدینه برگشته هر لحظه تو فکر اینه دوباره بره!...

پیارسال موقع برگشت، بین آسمان ایران و عربستان به این فکر میکردم که رسیدم ایران چیکار کنم دوباره برگردم! و دیروز با دوستی حرف میزدم که فردا عازم عمره است........ این حسرت دوباره شعله گرفت

*******

++++ با "کمی دیرتر" از کلاسِ تنظیم خانواده خارج شدیم. پیاده رفتیم به سمت ورودی دانشگاه. حرف زنان میرفتیم.....

تو راه اشعار فاضل نظری رو براش میخوندم و ایشونم ابراز احساسات مینمودند...! تا اینکه بعد از 1 ساعت و 20 دقیقه پیاده روی رسیدیم آذرشهر! تو راه بستنی و چیپس هم خوردیم!!........

دوباره ماشین گرفتم و برگشتم خوابگاه! جوانیست دیگر!

*******

+++++ چند صباحی به پایان کارشناسی نمانده... و من بیشتر از اینکه به "فارغ التحصیلی" از این دانشگاه بیندیشم، به "فارغ التعذیب" شدنم از این دانشگاه دلخوشم، که هر لحظه بودنم در این دانشگاه را عذاب میکشم...


**************

(1) یاد سختیهای "دوره کارت سبز" افتادم که سال 89 رفته بودم. ای کاش سختی سربازی فقط به خاطر کلاغ پر و سینه خیز رفتنش بود نه....

+این روزها هیچی خوشحالم نمی کند...

+عاقبتِ سه ماه یک طرفه رفتن همین هست، حالا بکش

+فعلا تو این دانشگاه دلم فقط به چایی خوردن تو بوفه ی دانشکده خوشه، بقیه اش هدر دادن عمر است

+ خواستن همیشه توانستن نیست! گاهی داغی است که بر دل می ماند...

+"دیروز" چشم میدید و دل خوشحالی میکرد، "امروز" دل یاد میکند و چشم.... و من به فکر "فردایی" هستم که از این دانشگاه میرم و دیروز و امروزم را قضاوت میکنم

+دیدنش را طاقتی نیست....گره خوردن نگاه را تقصیری نیست....دل به طوفان زدن را جرأتی نیست....روز وصل را امیدی نیست....این زخمِ کاری را مرهمی نیست....این چند ماه را چاره ای نیست....خود کرده را تدبیری نیست....انگار قصه را پایانی نیست.... و من این همه "نیست" را دلخوشم به این که حکمتش "هست"

+غمخوار من به خانه‌ی غم‌ها خوش‌آمدی/ با من به جمع مردم تنها خوش آمدی

بین  جماعتی  که   مرا   سنگ  می زنند/ میبینمت که برای تماشا خوش آمدی

پایان  ماجرای  دل  و  عشق روشن است/ ای قایق‌شکسته به دریا خوش‌آمدی...فاضل نظری 


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۰۵:۲۵
وا رث
چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۱۱ ب.ظ

3- عیش و نوش با نیش خفته!

بسمه

دردت میگیرد....

.

.

.

و تو انقدر خودت را مشغول میکنی تا زمان بگذرد، تا هر چه بود یادت بره. تو عیش و نوش میگذرانی تا فرصتی برای "درد چشیدن" نداشته باشی. چند روزی انقد سر خودت را شلوغ میکنی با پینگ پنگ و فوتبال و بودن با دوستان و فیلم و .... که جایی برای "خلوت" نداشته باشی.اما.....


تازه وقتی زمین خوردی و توان بلند شدن نداری، تازه وقتی به اجبار باید بشینی خونه و تکون نخوری1 ... تازه اونوقت هست که دردت عود میکند و در خلوتت یادت میفتد تلخی خاطره ای که مهِ شلوغی ها جلوی دیدنش رو گرفته بود.حالا در اتاقت را قفل میکنی و چراغ رو به نشان اعلام خواب خاموش میکنی. پشت در تو می مانی و تلخی خاطراتت و بغض شکسته و فکر کردن به اینکه فراموشی "راه حل" نیست... باید "حل" کرد و کنار آمد


+یاد حدیثی افتادم که چند سال پیش تو کتاب "فلسفه و هدف زندگی‌علامه جعفری" خونده بودم:

"در آن هنگام که در سایه عیش شاداب غفلت‌انگیز به دنیا می‌خندید و دنیا هم به او لبخند میزد یا خنده‌ی(تمسخر ارائه می نمود) ناگهان زمانه، خار(شرنگ زای خود را) در او فرو برد"نهج البلاغه،خطبه ی 221

تفسیر و جای به کار بردن این حدیث خیلی زیباست. برای استفاده رجوع کنید به کتاب اشاره شده

***************************

(1)چند روز پیش خیلی معمولی افتادم زمین....اما پام آسیب دید. بعد از آمپول و قرص و ... دکتر گفته چند روزی باید استراحت مطلق کنم تا خوب بشه

+وقتی حال و روز روحی روانیت خوب باشه، از ساختمون 2طبقه هم بیفتی چیزیت نمیشه؛ اما وقتی حال روحی روانیت بد باشه ضعیف تر میشی، همینجوری که صاف راه میری هم بیفتی هزار و یک جایت آسیب می بیند!

+الهی به خاطر نعمتت هدایتت و به خاطر هر آنچه ارزانی کردی و غفلت کردیم شکر

+آرامم! به سان مزرعه ی آفت زده..... دیگر نگران داس ها نیستم

+اکنون که ارغوان به‌تو نفروخت گل‌فروش/پیراهنی به‌رنگ گل‌ارغوان بپوش

از یاد بردن غم عالم میسر است/ اکنون  که با شراب نشد شوکران بنوش

آتش بزن به سینه ی آتش زده ام / آتش  گرفته را مگر  آتش کند  خموش....فاضل نظری-اقلیت

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۱۱
وا رث
شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ب.ظ

2- حرف حساب!

بسمه

چند وقتی بود که یک موضوعی درگیرم کرده بود. نه جوابش رو پیدا میکردم و نه موضوع ول کنم بود! از آنجایی شروع شد که با یکی از دوستان رفتیم بازار تا لباسی رو بخرم چند ماه پیشتر  .
 خداییش به دنبال مارک و تولید ایرانی بودم اما پیدا نمی‌شد و آنهایی هم که پیدا میشد تفاوت کیفیتشان با مشابه خارجی خیلی فاحش بود و کیفیت آنچنانی نداشت که راضیم کند.البته اقرار میکنم دیر پسند تشریف دارم!!

بالاخره جنس خارجی رو خریدم و حرفهای رفیق ما شروع شد... از اینکه با خریدن جنس خارجی مرتکب عصیان و گناه شده ام و به شهدا خیانت کردم و ...... اگر جلوش رو نمی گرفتم تا خود ارتداد هم میکشوند! البته بعدها هم برخی اطرافیان دیگه همچین حرفهایی میزدند.تلخی این حرفا برایم فقط زمانی بودکه این حرفا رو برخی پیشانی به مهرهایِ تسبیح به دستِ موجه قیافه ای که فهم و مطالعه و تحلیل‌شان اندازه ریششان نبود، میزدند. در مقابلِ این جماعت هم، چون هم ریش خودمان هستند باید بسوزیم و بسوزیم!
.
.
.
تا اینکه روز بعدِ عید، این بیان حضرت آقا به فکرم واداشت و خودم رو مخاطب خاص! این پیام دانستم و راحَـــــــــــــــــــــــت شدم!

"نمیگوییم خرید جنس خارجی حرام است، امّا عرض میکنیم خرید جنس داخلی یک ضرورت برای مقاوم‌سازی اقتصاد است و بر روی همه چیز این کشور تأثیر میگذارد."

1)اگه دقت کنیم بخش اول این سخن برای همانهایی است که خودشون رو مجتهد میدونن و فتوا صادر میکنند! همانهایی که چنان با سرعت میروند که از مقتدا هم جلو میزنند و انتظار دارند بقیه هم به آنان اقتدا کنند! آنهایی که به اسم امر به معروف یا تهمت میزنند و یا برای به کرسی نشاندن نظرشان به هر کذبی متوسل میشوندکاش حداقل کمی هم شرایط و آداب و روشهای امر به معروف و نهی از منکر  رو بلد بودند

نیشتر میزنند که ای بی دین!! گناه کردی فلان مارک رو خریدی! آقا راضی نیست! بعد هم به کمک شیطان با فخر! چنان استدلال و توجیهاتی رو سر هم میکنند که فقط از معده ی! خودشان برمی آید.

این مطلب رهبری: "نمیگوییم خرید جنس خارجی حرام است؛" دقیقا برای خودی ها و بچه حزب اللهی هایی بود که کج فهمی شان رو مستند به دین و احکام میکنند.


2) اما با بیان بخش دوم این جمله : "خرید جنس داخلی یک ضرورت برای مقاوم‌سازی اقتصاد است؛" با توجه به مطالب آغازینشان درباره ی اقتصاد مقاومتی، حکم عقلی دیگری را برای همه مطرح میکنند. در واقع با بیان عدم حرمت شرعی خرید جنس خارجی، جلوی افراطها و تندروی های برخی مدعی را میگیرند، و بعد ضرورت منطقی و عقلانی خرید جنس داخلی را برای همه توجیه میکنند و بالاترین ضمانت را برای این عمل اعلام میکنند.
بخصوص آنهایی که با بی‌خیالی تمام و بدون تحقیق و بدون احساس مسئولیت هر جنسی برسد میخرند!1


*******************************



(1) در مواردی که بحث کیفیت و قیمت جنسهای مشابه داخلی و خارجی مطرح است، تشخیص اینکه کدام رو بخرم بر عهده ی خود مکلف هست و نمیتوان به فعل حرام متهمش کرد.ای کاش افرادی که توانش رو دارند، حاضر باشند کمی از مال و کیفیت چشم پوشی کنند تا روزی نیاد کشور اسلامی به سمت اجانب دست دراز کند
 اتفاقا اگر به فتاوای حضرت آقا رجوع کنیم متوجه میشویم که ایشان در خیلی موارد با بیان پارامترهایی، تشخیص موضوع رو به عهده ی خود مکلف گذاشته انداما چه کنیم که برخی به راحتی از خود فتوا میدهند و جولان میدهند
+بررسی و معرفی کالاهای با کیفیت ایرانی +++
+پنج بند کاملا کاربردی برای افراد مدعی مثل من! +++
+ جان پس‌از عمری دویدن لحظه‌ای آسوده‌بود/عقل سر پیچیده بود از  آنچه دل  فرموده  بود
   عقل با دل رو به رو شد  صبح دلتنگی  بخیر/ عقل بر می گشت راهی‌را که دل پیموده‌بود.....
فاضل نظری/ضد
+یادش بخیر! هر سال این موقع ها را فرصت میدانستم و کتب شهید مطهری رو دور میکردم....امسال کتابای فاضل نظری رو انقد خوندم حفظ شدم
+سرشب اینباکس گوشیم پرشد. خواستم پاکشون کنم......به قدیمی ها که رسیدم خیلی آزارم داد.... کاش همان موقع پاک کرده بودم...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۱
وا رث