لحظه‌ی کوتاه

...دل به‌یک لحظه‌‌ی کوتاه به‌هم می‌ریزد
مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

+

به نسیمی همه راه به‌هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به‌هم می ریزد

آنچه را عقل به‌یک‌عمر ‌به‌دست آورده است

دل به یک لحظه‌ی کوتاه به‌هم می ریزد

"فاضل نظری"

+

قبل ترها شخصی نوشتن در فضای وب رو "بیهوده نویسی" و خیانت به عمر می پنداشتم...
این اواخر میل نوشتن دارم، بی آنکه بیهوده دانمش...

+

یادداشت های پراکنده ام از آنچه می خوانم و می بینم و می شنوم و می تجربه ام! و می......!
می دانم که بعد ترها برای شناختن "من" قبل تَرَم به کار می آید...

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ق.ظ

12- یک سطل آب برمی‌داشت...

بسمه


+ ... شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتاده ست/ که همچون حلقه‌ی آتش در این گرداب می گردم/ به شوق لعل جانبخشی که درمان جهان با اوست/ چه طوفان می کند این موج خون در جان پر دردم

در آن شب های طوفانی که عالم زیر و رو می شد/ نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم...

                                                                      دانلــــــود

*******

++ صبح ساعت 6، آخرین بار اخبار خبرگزاری فارس رو چک میکنم : تعداد شهدای غزه به 45 نفر رسید... گروه موسوم به داعش پدر و مادری را در مقابل فرزند سه ساله شان سر بریدند...

میخوابم و نزدیک های ظهر است که بیدار میشوم. حدود ساعت 12 ظهر دوباره اخبار را پیگیری میکنم: تعداد شهدای غزه به 75 نفر رسید...

ساعت 2 بعد از ظهر، تکیه داده ام به پشتی و در حالی که با خواهرزاده‌ی کوچکم بازی می کنم، میزنم به اخبار شبکه ی یک: تعدادی از شهدای غزه، کودکان شیر خواری هستند که زیر آوار ماندند. و هم زمان تصاویری از مادری را که اشک میریزد، نشان میدهد...

.

.

.

چقدر عادی شده است شنیدن اخباری از این دست، درحالی که خیلی راحت مشغول کار خودمانیم و پس از کشیدن یک آه، زندگی روزمره ی خودمان را پی میگیریم. دراز میکشیم جلوی تلوزیون و چقدر راحت هضم میکنیم خبر کشته شدن 50 نفر در حمله ی داعش را...

خدا میداند وقتی راحت سر بر بالین میگذاریم، کمی آن طرف تر چه خبر است...

این بار که میشنوم: "در یک حمله ی انتحاری بیست نفر از مردم مسلمان عراق کشته شدند" عمیق تر فکر میکنم

بیست نفر کشته شدند...

یعنی بیست خانواده ی عزادار

یعنی بیست مادر که تا به صبح در سوگ فرزندِ پرپر شده، ضجه میزند

یعنی بیست فرزند و ماتم غریبانه شان بالایِ سر مادر، مادری که لالایی میخواند و زیر آوار ماند

یعنی بیست کودکِ گریانی که نمیتوان از مادرش جدا کرد

یعنی بیست مردی که کمرشان شکست

یعنی...

یا شاید

یعنی بیست چهارده! یعنی آرژانتین-هلند...

یعنی بیست بازیِ بدون شکست آرژانتین

یعنی کمر شکسته ی نیمار

یعنی گاز گرفتن سوارز

یعنی...

جایی مهمان بودیم برای افطار، سر سفره نشسته بودیم که اخبار شبکه ی یک شروع شد. شبکه ی یک را عوض کرد و گفت مرگ-آوارگی-غزه-داعش.... به ماچه مربوط است؟

افطار تمام شده بود که سر صحبت را باز کرد. از کمر شکسته ی نیمار شروع کرد تا مصدومیت دی‌ماریا در بازی آرژانتین-هلند، علت حذف برزیل تا...

.

.

با خودم میگفتم در دنیا چه خبر است خدایا. کاش برادر به فکر برادر بود. کاش به جای آنکه بنشیند و برای برد آرژانتین دعا کند، یک سطل آب برمی داشت...1

*******

+++ شب قدرش از راه میرسد. خوبانش قدر میشناسند و به کمتر از خودش راضی نمیشوند!

بد بودیم و بدتر شدیم

.

.

.

هنگامی که قرآن به سر گذاشته ام و به بالحجة رسیده ام...

امیدوارم قبل از آنکه خودت را از خودش بخواهم، بتوانم دستی برای این خودِ از دست رفته بالا ببرم

*******

++++ در خلوت نیمه شبش "فکر" می کرد: آنچه را که اتفاق خواهد افتاد

در خلوت نیمه شبش "خیال" می کرد: آنچه را که اتفاق افتاده بود

.

.

.

حالا "فکر و خیال" می کرد...

وعده ی قرارِ بعدِ ماهِ رمضان هم، بی قراریهای دلش را به آرام و قرار نرساند...

*******

+++++ شرطی شده است انگار

شب که می شود

چراغها که خاموش میشود

کلافه که میشود

دل که تنگ میشود

سینه ای که بی قرار میشود، شروع می شود...

*******

++++++ اسمم را که تو پذیرفته شدگان دانشگاه تبریز دیدم، برگشتم بالای صفحه و دوباره خواندم: فرصت انصراف تا هفدهم، درصورت عدم انصراف، اسامی برای سازمان سنجش فرستاده خواهد شد...

خیلی فکر کردم تا اینکه مجاب شدم تبریز به صلاحم نیست. شاید "دانشگاه تبریز" جای "خواندن" باشد، اما میترسم به نتیجه نرسم و آن‌وقت "تبریز" جای "ماندن" نخواهد بود...

منتظر شدم تا اسمم از یکی از دانشگاه های دیگه دربیاد تا از دانشگاه تبریز انصراف بدم. مثلا از سمنان یا حتی سبزوار، حتی تر سیستان و بلوچستان...
هفدهم تمام شد و خبری نشد. صبح روز هجدهم ساعت 9 از دانشگاه سمنان زنگ زدند و گفتند قبول شده ام، می مانم یا انصراف میدهم؟!! به همین تلخی!

.

.

دو سال دیگر هم در تبریز ماندگار شدم


**********************

(1) اگر مسلمین مجتمع‌بودند هرکدام یک‌سطل آب به اسرائیل می‌ریختند او را سیل می‌برد... صحیفه ی نور ج 8 ص 235

+ کل فیلم معراجی‌ها، با تمام ضعف و فیلم‌نامه‌ی یک‌خطی و عدم کشش قصه‌اش، فدای یک دیالوگ اکبرعبدی...

آنجا که روی خاک می افتد و میگوید: یا اباالفضل سنه قوربان آستیگماتی دا قبول الیرسن؟...

+ ماه فرصت هم از دست میرود و همانیم...

+ سرگرم امتحانت شدیم و خودت یادمان رفت....

+ بزرگ شدیم، قبل از آنکه بزرگ شویم! حالا له میشویم زیر این همه سنگینی

+ ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه       ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند...

+ نگاه میکرد

پشت سر را؛ تلخی نبودنت را

روبه رو را؛ سرمایه ی ازدست رفته و تباه شده اش را

الآن را؛ خودِ فرویخته اش را...

+ شاهرگ‌های زمین از داغ باران پر شده‌است / آسمانا!  کاسه ی  صبر  درختان    پر  شده ست
زندگی   چون  ساعت   شماطه  دار  کهنه ای / از توقف ها  و  رفتن های یکسان   پر  شده ست
چای می نوشم  که  با غفلت  فراموشت  کنم / چای می‌نوشم ولی از اشک، فنجان پر شده‌ست... فاضل نظری


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۰۳:۲۴
وا رث
دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۴ ق.ظ

11- آزاد آمدم و اسیر برمیگردم

بسمه

سکانس آخر از آخرین روز دانشگاه؛ بعد از ظهر جمعه 6 تیر ماه 1393

+ وسایلم را جمع کرده ام و کز کرده ام یک گوشه ی اتاق. روی زمین دراز میکشم و فکر میکنم به شب قبلی که، موقع خداحافظی بغض دوتا از بچه ها شکست. به نحوه ی خداحافظی بچه ها فکر میکنم. به این که تلخ است آدم عادت کند به "بودن" ها، هر بودنی که یک روز "نابود" خواهد شد...
تو ساختمان یک، تقریبا به اندازه انگشتان دست هم کسی وجود ندارد. سوت و کور. صدای باد مثل بیشتر روزهای دانشگاه به گوش می رسد.خبری از صداهای عجیب و غریب و دادزدن های الکی توی خوابگاه نیست...
.
.
 به یاد میارم چهار سال پیش را. وقتی اولین بار میخواستم بیام دانشگاه، با یکی از دوستانم در مورد این که این سفرهای کوچک، مقیاسی از سفری است که قرار است هر چه هست را بگذاریم و برویم، حرف میزدیم.  و موقع آمدن به این دانشگاه، میخواستم تمرین کنم دل کندن را. دل کندن از تمام آنچه محکوم به دل کندن است....
و دوباره دقیق تر فکر میکنم. به اینکه دل کندم و آمدم به دانشگاه، حالا دل بستم و میخواهم برگردم از دانشگاه.به اینکه آزاد آمدم و اسیر برمیگردم. به این فکر می کنم که عاقبت، این دلبستگی به کدام سفر علاج خواهد شد.... به این که نکند به سفر آخری بکشد؟...
دیگر دوست ندارم فکر کنم. بلند میشوم میروم به بالکن تا بلکه حواسم پرت شود. تو بالکن متوجه صدایی ریز میشوم که از اتاق بغلی به گوش میرسد. دقیق تر که میشوم، می فهمم صدای گریه است. صدا رفته رفته بلندتر میشود و صدای گریه محزونی به گوش میرسد که می کاهد جان هر آدم دردمندی را... کمی که میگذرد بغضش میشکند و به هق هق می افتد. نزدیک است که در من هم اثر کند. باز میگردم به اتاق و در را سفت میبندم تا صدا را نشنوم.
این بار روی زمین دراز کشیده ام، که صدای گریه با صدای آهنگ "هم اتاقی" باهم به گوش میرسد. آهنگ چندین بار تکرار میشود و من هم گوش میسپارم به آن!:
هم اتاقی/ هم اتاقی/ هم اتاقی ببین چگونه/ سیل اشکم شده روونه/ درد جانسوزمو به جز تو/ به خدا هیچ کی نمیدونه/ هم اتاقی/ هم اتاقی....
.
.
دردم می گیرد از این وضعیت. پا میشوم و پنجره را هم میبندم بلکه این صدا به گوشم نرسد. دوباره دراز میکشم و این بار لپ تابم را باز میکنم. میل نوشتن دارم. سخت است این همه درد را به واژه رساندن. بی خیال نوشتن میشوم. کلیک میکنم روی "ارغوان". دوباره دراز میکشم و مرور میکنم خاطرات تلخم را. چشمان گرم شده و سینه ی آتش گرفته....
 این بار مقاومت بی فایده است. بی اختیار میشوم....

ارغوان شاخه ی همخون/ جدا مانده ی من/ آسمان تو چه رنگ است امروز/ آفتابی ست هوا/ یا گرفته ست هنوز/....
 اندر این گوشه خاموش فراموش شده/ یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد/ گریه می انگیزد/ ارغوانم آنجاست/ ارغوانم تنهاست/ ارغوانم دارد می گرید....

                                                                        دانلـــــــود

*******

++ من مسیرم را کج میکردم و تو پنهان میکردی خودت را....

به خیالم بلکه تمام شوی و به خیالت بلکه فراموشم شوی....

.

.

.

یاد خوبیهایت را چه کنم؟

*******

+++ یه جا نوشته بود: "تنها کاربرد مدرک در ایران؛ بستن دهان مردم!"

طنز تلخی است.

اینکه درک و شعور افراد را به مدرک گره میزنیم...

اینکه بزرگی و پختگی فرد را به سن گره میزنیم...

اینکه ادب فرد را به خمیدگی گردنش گره میزنیم...

اینکه...

.

.

و گاهی اوقات طنابِ گرهِ بی رحمانه ی برخی، طناب دارِ برخی دیگر میشود...

*******

++++ امتحان آخرم مثل امتحان تو شد

کلی خواندم و آماده شدم

موقع این امتحان که شد، دستم از نوشتن بازماند و همه ی جوابها در مغزم ماند

موقع امتحانِ تو که شد، زبانم از گفتن بازماند و همه ی حرفها در دلم ماند

این امتحان با نمره ی چهار رد شدم و امتحانِ تو بدون آنکه فرصتِ پاسخ داشته باشم، رد شدم.....


*****************

+ 118 واحد بی منت و با معدل بالاتر از 18 پاس کردم، ترم آخری به روزی افتادم که برای نمره ی پاس گرفتن کلی منت استادها را کشیدم و دو تا معرفی هم ماند برای تابستان

+دعوت به همیاری

+ نرسیده به بعضی خاطرات باید بنویسند:

آهسته به یاد بیاورید!

خطر ریزش اشک...

+تنها که میشوم، پیش از آنکه دلتنگت شوم

نداشتنت، در بغضم می شکند...

+ این چیست که چون دلهره افتاده به جانم/ حال همه  خوب است،  من اما نگرانم

در  فکر  تو  بستم  چمدان  را  و  همین   فکر/ مثل خوره  افتاده به جانم   که بمانم

چیزی که میان تو  و من نیست غریبی است/ صدبار  تو را دیده ام ای غم  به گمانم

انگار  که   یک   کوه سفر کرده  از این  دشت/ اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...فاضل نظری


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۴
وا رث
سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۷ ق.ظ

10- دوباره به طوفان می زنم...

بسمه

+ بعد از امتحان، در حیاط دانشکده ایستاده بودم که دو نفر از دوستانم آمدند. یکی‌شان خیلی عجله داشت، "التماس دعا"یی به نشان خداحافظی گفت و رفت...
.
.
.
چند مدت عمدا به التماس دعاهایی که بین دوستان رد وبدل می شد دقت کردم و فهمیدم، التماس دعا کردن یعنی جمله ای کلیشه ای برای موقع خداحافظی! بدتر آنکه اگر طرفِ دیگرِ این ماجرا هم اتفاق بیفتد. یعنی از دعا کردن "در حق دیگران" غافل شویم و فقط "التماس دعا" کنیم!!
متاسفانه بیشتر از آنکه دعا و طلب خیر کنیم برای دیگری، التماس دعا میکنیم برای خود!!
یه بار از یک بنده خدایی شنیدم که عالمی بوده که هرشب، قبل از خواب دو رکعت نماز میخواند و در حق هرآنکس که آن شب از دنیا رفته بود دعا و طلب خیر میکرد، مردگانی که هیچ التماس دعایی ازش نداشتند!!

حاج آقا مجتبی تهرانی:
"... از دعای تو، دعایی متولد می‌شود که داعی و دعاکننده آن هم فرشته است. مفاد دعایش هم این است که «دو برابر برای تو»! که من از این نتیجه و پی‌آمد، به «تولد دعا از دعا» تعبیر کردم. این امر نسبت به دعا در حقّ غیر است که در روایات ما وارد شده است.... دعای برای غیر، علت تامّه‌ است برای دو چیز؛ یکی دعای فرشته و دیگری ندای خدا از عرش. این‌ها جزء معارف ما است و در روایات ما آمده است."

*******
++ گاهی وقتها هم عهد شکنی می کنم با خودم
عمدا می روم سمت خاطرات تلخ
حالم را خراب میکنم تا پای تو را به خیالم بکشانم...
تا در خیالم بگویم آنچه را نگفتم
گرچه تلخ و کوتاه و خیالی اما...

گره خورده ای به نیمه شبهای دلتنگی ام....
*******
+++ طاقت نمی آوری...
به چه کنم چه کنم می افتی، کارت به اما و اگر می کشد
می خواهی تمامش کنی...
میمانی بین اینکه به جنون بکشی یا بشینی و بسوزی
.
.
.
دوباره به طوفان میزنم... یا برای همیشه می شِکنَم یا آرام می شوم...
*******
++++ کور و کر شدن یک عیبی است و چشم را زیادی باز کردنِ بی موقع، عیبی دیگر
کور و کر که باشی، نشناخته هم که باشد "او را می خواهی"
چشم را که زیاد باز کنی، می شناسی و "جز او را نمی خواهی"...... فراموشش سخت می شود
اما فرق این دو...
*******
+++++ فقط "تصور" میکنم
چشمانم را می بندم و گذشته را مرور میکنم
تصور میکنم تو را، خوبیهایت را.... هرچند...بی فایدست
میدانم این تصورات به "تصدیق" نمی رسد
فقط تصور میکنم....

**********************
ادامه مطلب
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۰۲:۵۷
وا رث