لحظه‌ی کوتاه

...دل به‌یک لحظه‌‌ی کوتاه به‌هم می‌ریزد
مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

+

به نسیمی همه راه به‌هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به‌هم می ریزد

آنچه را عقل به‌یک‌عمر ‌به‌دست آورده است

دل به یک لحظه‌ی کوتاه به‌هم می ریزد

"فاضل نظری"

+

قبل ترها شخصی نوشتن در فضای وب رو "بیهوده نویسی" و خیانت به عمر می پنداشتم...
این اواخر میل نوشتن دارم، بی آنکه بیهوده دانمش...

+

یادداشت های پراکنده ام از آنچه می خوانم و می بینم و می شنوم و می تجربه ام! و می......!
می دانم که بعد ترها برای شناختن "من" قبل تَرَم به کار می آید...

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گعده های قلیان و سیگار و پاسور» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۱ ق.ظ

19- یکی ها...

بسمه

حدود ساعت 23 شب 10 خرداد
"با سلام. همایش تجلیل از فعالان فارغ التحصیل بسیجی روز دوشنبه مورخ 11 خرداد ماه از ساعت 11-13 در تالار صائب با حضور مسئول نهاد استان و مسئول بسیج دانشجویی استان و مسئولین دانشگاهی برگزار خواهد شد. بسیج دانشجویی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان"

.
.
.
قبل از نوشتن، میدانم برخی ها بر نوشته ی هنوز نانوشته ام دو ایراد میگیرند:1
1- حرفهایت درست، اما این حرفها را دیگران باید بزنند نه امثال تو
2- بغض و حسادت چه کارهایی که با آدم نمی کند...
شاید بپرسید: بعد از این همه مدت چه ضرورتی برای نوشتن این مطلب هست؟ خواهم گفت: دوستان نزدیک با شناخت شخصیتم، خود خواهند دانست از سرِ چه نوشتم، دوستان دور هم... خود دانند
.
.
.

بسیج دانشجویی دانشگاه "خیلی ها" را به خود دید. آن "خیلی ها" هم، دانشجویان بسیجی زیادی را در بسیج دانشجویی دیدند.... هر کسی از دیده های خود میگوید و باید هم گفت. از فعالیت خالصانه ی بعضی ها، از دیوارهای خو گرفته به ذکر نماز شب بعضی ها، از کتابخوان بودن این یکی، از اهل نماز اول وقت و جماعت بودن آن یکی، از جهادی بودن این یکی، از مقید بودن به حق الناس و بیت المال آن یکی....

خوش به حال بسیج دانشجویی که چنین "یکی" هایی را دید...

اما...

در این اواخر حالم به هم خورد از "بعضی" یکی هایی که دیدم. همیشه میگفتم آنفدر در بسیج می مانند که بالاخره جو غالب اثر می کند. عصر، کارهای خلاف شرع و عقل و اخلاقشان را به چشم می دیدم و شب سر یک سفره می نشستم و کار تشکیلاتی میکردم. خدا رو شکر که تمام شد!

اما باز شنیدم. دیدم و شنیدم.... یکی هایی که همه شورا و مسئول بودند...

رقص آذریِ این یکی را

تلاش بی وقفه برای جلسه با خواهران  توسط آن یکی را

عقده ی امضا و مهر و لوح تقدیر و .... این یکی ها را

گعده های قلیان و سیگار و پاسور و ... آن یکی ها را

بی پروایی نسبت به حق الناس و بیت المال این یکی را

درِ از پشت قفل شده ی این یکیِ خواهران و آن یکیِ برادران را برای حرف خصوصی

حرص و ولع و قسم جلاله خوردن این یکی را که اگر مسئول بسیج نشود...

قدم زدن های عصرانه ی آن یکیِ خواهران و این یکیِ برادران را

آن یکی هایی که ماشین بیت المال را غنیمت خود میدانستند...

این یکی هایی را که ماه ها همجوار نمازخانه بودند و یک بار نمازخانه نبودند

کارت هدیه های ... تومانی این یکی ها، خرج های بی حساب و کتاب از جیب بیت المال آن یکی ها را

نماز جماعت و نماز اول وقت پیشکش؛ حتی خواب ماندن برای نماز صبح هم پیشکش؛ نماز نخواندن این یکی را

یکی هایی که یک زمانی حکم مسئولیت و لوح تقدیرشان را تحویل دادند و گفتند ما بی حکم و لوح کار میکنیم. همان یکی هایی که یک زمانی تعداد حکمها و لوح های برنامه اختتامیه شان از تعداد افردشان بیشتر شد!

.

.

.

پیامک بالا که آمد، با خودم گفتم چنین پیامکی را چرا باید ساعت 23 شب قبل از همایش بدهند؟! تا جایی که یادمه در این پنج سال اخیر چنین همایشی برگزار نشده بود. در خیالات خود گفتم لابد فردا روز سورپرایز هست. روزی که قرار است دوستان سالهای دورم را دوباره ببینم. اول از همه یاد علی ملکی افتادم که شب قبل باهاش حرف میزدم. و به فکر این که اگر سید هم باشد ازدواجش را از نزدیک هم تبریک می گویم!

گفتم خوشحالی ام از این اتفاق خوب را با سعادت هم در میان بگذارم. زنگ که زدم، پشت تلفن گفت: برای من همچین پیامکی نیامده اصلا!....

از چند نفر که سراغ گرفتم، روشن شد که این همایش {فقط} برای یکی هایی ست که امسال فارغ التحصیل می شوند! بسیج دانشجویی در این مدت، هر مدل یکی ای را به خود دید.

دوباره در خیالم گفتم پس اگر ملاک این باشد، چرا هادی که فارغ التحصیل امسال هست خبر ندارد!

.

.

.

همایشتان مقبول!

حیف بسیج دانشجویی که بعضی یکی هایش را از دست داد و خوش به حال بسیج دانشجویی که از اسارت بعضی یکی هایش آزاد شد.

*******

++ همیشه تاریکی بد نیست

آبروی نور را می برد برخی لکه های روشن...



***********************************

+ (1) کاش ایراد بگیرند، اما قضاوت نکنند

+ یک لحظه تامل! عجیب است!
+ قصه را پایانی نیست! نه گوسفندان عاقل می شوند، نه گرگان سیر. . .
+ برخی ورزش ها بنیه و اساسشان پهلوانی و پرورش روحیه جوانمردی است مثل کشتی
+ خواب دیدم که رویاست، ولی رویا نیست / عمر جز «حسرت دیروز» و «غم فردا» نیست
  ما  پلنگیم!  مگو لکّه  به   پیراهن   ماست / مشکل از  آینه ی  توست! خطا  از ما  نیست
  بر گل فرش، به جان  کندن خود  فهمیدیم / مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست...فاضل نظری


۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۴۱
وا رث