لحظه‌ی کوتاه

...دل به‌یک لحظه‌‌ی کوتاه به‌هم می‌ریزد
مشخصات بلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

+

به نسیمی همه راه به‌هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به‌هم می ریزد

آنچه را عقل به‌یک‌عمر ‌به‌دست آورده است

دل به یک لحظه‌ی کوتاه به‌هم می ریزد

"فاضل نظری"

+

قبل ترها شخصی نوشتن در فضای وب رو "بیهوده نویسی" و خیانت به عمر می پنداشتم...
این اواخر میل نوشتن دارم، بی آنکه بیهوده دانمش...

+

یادداشت های پراکنده ام از آنچه می خوانم و می بینم و می شنوم و می تجربه ام! و می......!
می دانم که بعد ترها برای شناختن "من" قبل تَرَم به کار می آید...

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ق.ظ

14-مراقب مشغولیت های خود باشید...

بسمه

واحد سنجش فاصله ها فرق می کند. آدم به آدم فرق می کند....

+ فاصله ی دو ساعته ی ارومیه-تبریز برای بعضی ها...
برای بعضی ها به اندازه ی دو ساعت خواب
برای بعضی ها به اندازه ی قرائت دو جزء قرآن
برای بعضی ها به اندازه ی دو ساعت تفکر عالمانه
برای بعضی ها به اندازه ی دو فصل از یک کتاب خوب
برای بعضی ها به اندازه ی دو ساعت بازیِ نینجا فروتز
برای بعضی ها به اندازه ی دو ساعت حرف زدن با بغل دستی
برای بعضی ها به اندازه ی گوش دادن به دو ساعت سخنرانی اساتید
برای بعضی ها به اندازه ی گوش دادن به دو آلبوم موسیقی محسن یگانه
برای بعضی ها به اندازه ی ختم 500 صلوات برای سلامتی امام زمان ارواحنا فداه
برای بعضی ها به اندازه ی دو ساعت عشق بازی و نوک زدن با غیر حلالشان 1
برای بعضی ها... {استغفرالله. سانسور میشود}
.
.
.
برای من هم به اندازه ی دو ساعت اضطرابـُــ دلتنگی
هر کسی به نحوی مشغول است. جای تابلوی "مراقب مشغولیت های خود باشید" در جاده ها خالی است.مراقب باشید. همین
*******
++ دست به سینه بر میگشتم که توجهم را جلب کرد. نشسته بود روبه روی قبر شهید مطهری، پشت به مرقد حضرت معصومه سلام الله علیها و با گوشی اش ور میرفت. هی گوشی را می چرخاند و برنامه ی تعیین جهت قبله را راستی آزمایی می کرد! مونده بودم داره درستی قبله را با قبله نما می سنجد یا درستی قبله نما را با قبله؟!
.
.
.
حکایت ماهاست. کنار معصوم هم مشغول پیدا کردن قبله هستیم...


*******************
(1) این مورد البته بیشتر در اتوبوس های آذرشهر-تبریز دیده شده و مربوط به جماعت روشنفکر و تحصیلکرده جامعه است!
+ حال خوبی نداشتم اما باز نبضم میزد
نفس میکشیدم تو را
یک مدتی خیالت "هوایم" شد، تا آنکه "حوایم" شدی...

+ یک هفته ای میشود به عنوان سردبیر تو تبریز بیدار مشغولم...
+ سنگینی برخی تکالیف را زمانی می فهمیم که مکلف شویم، با گفتن و شنیدن نمیتوان توان خود را سنجید...
+
مزه‌ی عشق به این خوف و رجاهاست رفیق / عاشقی  بازی آزار و  تسلاست   رفیق
قیمت  یک  دم از  آن وصل  چشیدن  یک  عمر / گریه و بغض و تب و آه و تمناست رفیق
نشدم  راهی  این  چشمه  که  سیراب  شوم / تشنگی ناب ترین  لذت دنیاست  رفیق...انسیه سادات هاشمی



نظرات  (۳)

۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۷ پابسته؛ داستان‌های‌خیلی‌کوتاه
سلام
خیلی خوشحالم
انقده که از خوشحالی گریم میاد!
عاقبت بخیر شی ایشالا

+یه جای خاص، قرار بود برام یه دعایی کنی فک کنم یادت رفت. فدای سرت!
پاسخ:
سلام عزیز
خیلی آقایی!
من هم خوشحالم!!!
خدا حفظت کنه
+خیلی مدیونم بهت. اعتراف میکنم جای خاص یادم نمیاد! عوضش هر جا "خوبی" می بینم به یاد توام و دعات میکنم

ما هم خوشحالیم!!

سلام به نقل از آی بابسته وارث وراهزن ماهم خوشحالیم ازاینکه هستی وتلنگری زدی تابیشتر به دل مشغولی های  خود توجه کنیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی