7- خوب هم به دنبال خوب می رود...
بسمه
+ قبلاهمین اواخر تو مراسم دعای کمیل دانشگاه، مداح که داشت دعا میخوند، وسط دعا گفت که چند روز بعد ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام هست و بی مقدمه شروع کرد به روضه خوندن از آن حضرت؛
آن هم روضه ی جانکاه و مکشوفی که اصلا با سردی و حالِ مجلس همخوانی نداشت...
.
ایام اعتکاف در مسجدی تو آذرشهر بودیم که شب اولش مصادفبود با میلاد امیرالمومنین علیعلیهالسلام. مراسمی برای این عید برگزارشد.
اینجا هم مداح خیلی دلش میخواست که وسط مجلسی که برای سرور و شادی برگزار شده، گریزی هم به روضه بزند. اما ظاهرا علمای مجلس منعش کرده بودند. اون بنده خدا هم با یک حالت خاصی گفت که حاج آقا گفتند که روضه خونده نشه!
متاسفانه بارها در مجالس مختلف این چنین موردی رو نظاره گر بودم...
به نظرم این ضعف بین عمده ی مداحان ترکی زبان هست که به جای پرداختن به خودِ دعاها و اشاره به مفاهیم بلند آن، متاسفانه به هر طریقی میخواهند وصل کنند به روضه خوانی!
و ضعف عمدهای است کهعموما مداحانترکیزبان در اعیاد و میلادها حرفِخاصی برایگفتن ندارند.
مقام معظم رهبری: در برنامههای ولادت ائمه، اصلا نباید جنبه مصیبت و روضهخوانی باشد. اگر تحلیل هم میکنید آن جنبههایی را تحلیلکنید که اینچیزها نباشد. در روزهای ولادت، مناقب و معجزات ائمه گفته شود. البته معجزاتی که قابل فهم باشد و سنگی در ذهن مخاطب نیندازد. 70/02/13
*******
++ چند روز پیش تر مادرم زنگ زده بود. میگفت یک بار خواب دیده که دارم برگه ای رو مینویسم و ازم میخواهد که برگه را نشانش دهم و من با وجود اصرارش امتناع میکنم! حاشا از این بیادبی در بیداری میگفت اولین بار خیلی جدی نگرفت!
چند روز بعد همان خواب را دوباره می بیند و من دوباره امتناع میکنم...
زنگ زده بود و به اصرار میگفت که اون برگه چی بوده! هر چقدر هم گفتم وااالا خبر ندارم، کارساز نشد و میگفت لابد داری یه کارایی میکنی!
احساس میکنم از آن خوابهایی است که تعبیر و معنا دارد اما...
حالا چند روزه دارم به برگه ای فکر می کنم که نه خودم میدونم چی مینوشتم! و نه اینکه اجازه دادم حداقل مادرم بخونه، ببینیم چی توشه!
*******
+++ برای خودم و دردهایش! نسخهی "دوری از خلوت" تجویز کردهبودم، تاوقتیکه بروم از ایندانشگاه، بلکه...
بلکه من نروم از راهی که او میرود....
بلکه من ببَـرَم از یادی که او می بَرَدم....
بلکه من نرسم به دوشنبه ای که او می رسد! ....
بلکه من نبینم....
چه میدانم! می ترسم! شاید رفتم و باز ادامه داشت....
گاهی وقتها عاقل میشوم و نگران فردایم. فردایی که روی دیروزی ساخته می شود که نمی توانم ندیده بگیرمش...
و باز چه میدانم! شاید نسخه ام اشتباه بود...
نسخه ی این روزهایم فریاد است... دلم فریاد میخواهد...
*******
++++ دو زانو نشستم پیشش و آن چه در دلم بود را کف دستش گذاشتم.... دستم را گرفت و گفت که مثل چشمانم بهت اعتماد دارم. و میدانم که به دنبال یکی که مثل خودت خوب هست میروی...
من اما....
مانده ام چه تفسیر کنم این اتفاق را...
یا خوب باش و یا به دنبال خوب نرو... به دنبال مثل خود باش
خوب هم به دنبال خوب میرود... انتظار نداشته باش سراغ تو بیاید
**********************
+صبر کردن گاهی معجزه میکند
تنهایی تان را پیش فروش نکنید
فصلش که شود، به قیمت میخرند...
+خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت زند قفل محکم تری.... من اما دلم معجزه میخواهد و رحمتی که همان قفل را باز کند...
+بعد از آن ماجرا...
نخواسته هدر "میرفت"...
ندانسته با اصرار خودم هدر "دادم"...
+به منطقیبودن و عاقلبودن و مشورت "معتقدم" اما... گاهی دلدیوانه بهایناعتقاد "کافر" میشود و دیوانگی میکند
+ تلخ و شیرین، خوب و بد، شادی و غم ندارد... گاهی وقتها از زندگی فقط معنای "نفس کشیدن" را درک میکنم
+ گرچه میگویند این دنیا بهغیر از خواب نیست / ای اجل! مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست
بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ / هیچفرقی نیست وقتی چارهای جز آب نیست
گرد بادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟ / گوهری مانند مرگ این قدر هم نایاب نیست... فاضل نظری